بعد از تمام تاريکي هاي زمين که تاريکي شعرهاي مرا ،
درون خود مي بلعد ،
تا آخرين نفسهاي شعرم تو را غزل مي کنم
ميخواهم نامم تنها اسمي باشد کــــــه
......در دفتر عاشقانه هايت به ثبــــت ميـــرسد
ميخواهم مالک هميشگي روشني قلبت باشم
و هرگاه تنها شدي تورا ببينم
و تنهاييت را با سرانگشتان مرطوبم پاک کنم
هنوز زلالي ني ني چشمانت را زيارت نکرده ام .......
هنوز دست هايم به لمس دستانت سيراب نگشته است ...
تازه در کوچه آشنايي بوديم که اسمت را
روي قلبم حک کــردم
و همانجا قسم خوردم
عاشقت بمانم
۲ نظر:
شعر زیبائی است جناب سیروان مقدم من چند روزی است که سایت شما را که از طرف یکی از دوستانممعرفی شد میبینم مطالب شیرین و عالی است با مهر ناتاشا جهرمی
binahayat zibast
ارسال یک نظر