۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

جدال یک پیرزن با هاشمی رفسنجانی

نویسنده ؟

پيرزني را   ستمي  در گرفت    دست زد  عمامه ي اکبرگرفت    
گفت :  بده تا بنهم بر سرم    تا که  تصور بکنند :اکبرم    
بلکه   ازين راه بجائي رسم    مثل   شماها به نوائي رسم    
ما و شما   فرق نداريم هيچ    غير همين پارچه ی پيچ پيچ 
مثل تو ما نيزدراين سرزمين    خانه بدوشيم و اجاره نشين    
خانه ما نيست ولي کاخ وقصر    خيل طلبکار درآن صبح وعصر   
هر نفري  آمده  با  توپ پر    فحش دهد بر  پدر نسيه خور    
اين طلبد پول   پنير و کره    آن طلبد  وجه  شويد و تره    
آن دگري  مي طلبد  پول نان    فحش کشيده   بزمين و زمان    
با همه احوال   به لطف خدا    زندگيم    هست  شبيه  شما
چون پسرانت    پسرانم رشيد    هرسه درانديشه ي شغل جديد  
آن وسطي رفته  به جنگ عراق    پاي وي از دشمن  بعثي چلاق    
آمده با عزت  و جوش و خروش    گشته گداي  سر  ميدان شوش    
گر که ز«بنياد»  کنندش کمک    ميروداين هفته سه راه ونک 
آن  پسر  کوچک   من  مصطفا    شکر خدا هست خودش  خودکفا    
رفته کلينيک  ته   لاله زار    کليه خودداده به سيصدهزار    
من شده ام  حال ، پرستاراو    کم شده یک مرتبه ادرار او    
دکتره گفت : آب بنوشد زياد    تا که دوباره سرشاشش بياد  
آن  پسر  ارشد   من  مرتضا    شکر خدا هست  ز  کارش رضا    
بادوگرم جنس  که شد دستگير    بودفقط يک دوسه روزي اسير    
بعد به همکاری  شان شاد شد    قول کمک داده  و آزاد  شد    
باهروئین رفته به بازارشان    گشته  فروشنده ی  سیارشان
پس :پسرانم همه  با افتخار    مثل پسرهاي تو  مشغول کار 
              ********************** 
دختر من  در پي شلوار  جين    رفت به يونايتدِشيخان نشين
دیدکه جین کرده به پافائزه    خواست برایش  بخرم  جایزه    
بودجه اش حیف که تأمين نشد    خطبه تو،نطق توهم جين نشد    
رفت دوبي دخترِ کم سن و سال    تا بخرد جين وکمربند وشال   
شیخ عرب داده به اوقول جین    بادوسه تا قول دگر همچنین    
یک2سه ماهیست که رفته جنوب    گیر  نیاورده ولی جنس خوب  
شوهر من    آدم دل پاک بود    قهوه چي شعبه ي ساواک بود    
بود    بدون نظري  آن ميان    شاهد   رفتامد   روحانيان    
ضمن پذيرائي  باچاي  و کيک    باهمه شان داشت سلام وعليک    
داشت بياداز همه شان نامها    نام   بسي   حجت الاسلام ها    
گفت اگر شاه  شود   سرنگون    زود ز  ساواک  بيايم برون    
نزد رفيقان  خودم    ميروم    قهوه چي   حوزه  قم ميشوم    
ليک دو سه ماه پس از انقلاب    نيمه شبي جلب شدازرختخواب    
خورد به او باهمه ي دلخوشي    مهر  شکنجه گري  ، آدمکشي 
من  به  بزرگان متوسل  شدم    آب  شدم  خاک شدم  گل شدم    
لیک   نکردند  نگاهي به من    تا به چکارآمده اين پيرزن    
حالتشان  حالت  انکار  بود    قصه ی انگار نه انگار بود    
صبح  من اينگونه اگرشام شد    صبح دگر  شوهرم  اعدام شد    
گیر رفیقان خودافتاد و رفت    عمر خودش رابه شمادادورفت  
حال تو ای  اکبر  صاحب خرد    رحم بکن برمن واین حال بد    
هیچ نخواهد ز تو این پیرزن    لیک  بکن  فکر به مام وطن    
اين همه ظلمي که به ملت شده   ملت اگر  دمخور و ذلت شده    
آن همه  بيدادگري  بهر دين    آنهمه اعدام که شد دراوين    
خودکشي   کارگر   و کارمند    بابت درماندگي ازچون وچند    
کليه فروشي      جوانان ما    اينکه شده شهرنو ايران ما    
حذف نويسنده   "بد"نيمه شب    کارد به آن دکتر"بد"درمطب
               ********************    
قتل   برومند و سپس بختیار    کشتن  مردان   حقیقت شعار    
تير خلاصي    به  حقيقت زدن    نام  سعيدي   مثلاً  خط زدن    
در ميکونوس کشتن مردان کُرد    پای شما اینهمه باید شمرد
اين همه  زير سر سرکار بود    نقطه ي تو مرکز پرگار بود    
سيّدعلي  نيز  که  والي شده    با  نظر  حضرت عالي   شده    
باز همی   تیز کنی  تیغ او    کم نکنی  هیچ  ز تبلیغ او    
نیست ولی  ملت    صاحب نظر    از  بده بستان شما بی خبر    
الغرض   اي اکبر  عاليجناب    غصه نخور  گر نشدي انتخاب    
گرچه درین دوره یکی بدسگال    آمده و  بر تو زده ضد حال    
باز علمدار  و  سخنگو توئي    چون پرزيدنت تراز او توئي    
چونکه بهرحال تو پرمايه اي    صاحب  صد  آستر  و لايه اي    
اي  پرزيدنت   همه  فصل ها    فرع  تو باشد همه ي اصلها    
اِند سخن ، ختم کلامي    شما    مصلحت انديش   نظامي  شما    
حجت الاسلام    پر  آوازه اي    آنور محدوده و  اندازه اي    
هست در عمامه ي تو   رازها    شعبده ها  دارد و اعجازها    
من که به عمامه ي تو ميپرم    آب  گذشته است دگر از سرم    
ترس ندارم    ز  پليس  شما    وز   قلم    مدح نويس شما    
هر قلمي  رام تو شد خوب شد    هر که نشدرام تو،مغضوب شد 
                 *******************
آه  ببخشيد   اگر  شد زياد    حرف من  پيرزن    بي سواد    
چونکه سر درد دلم   باز شد    دانه ای از خرمنی ابرازشد    
حال به تو پس دهم عمامه را    باز  ادامه بده برنامه را    
لوله ي نفت  آنطرفي باز کن    شعبده را  اینوری آغاز کن    
شاد ز عمامه  و از دلق باش    منتظر  محکمه ی   خلق باش
                  ******************


۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

فرشته مهربان

در مطب دكتر به شدت به صدا درآمد.
دكتر گفت: «در را شكستي! بيا تو.»
در باز شد و دختر كوچولوي نه ساله اي كه خيلي پريشان بود، به طرف دكتر دويد: «آقاي دكتر! مادرم!» و در حالي كه نفس نفس مي زد، ادامه داد: «التماس مي كنم با من بياييد! مادرم خيلي مريض است.»
دكتر گفت: «بايد مادرت را اينجا بياوري، من براي ويزيت به خانه كسي نمي روم.»
دختر گفت: «ولي دكتر، من نمي توانم. اگر شما نياييد او مي ميرد!» و اشك از چشمانش سرازير شد.
دل دكتر به رحم آمد و تصميم گرفت همراه او برود. دختر دكتر را به طرف خانه راهنمايي كرد، جايي كه مادر بيمارش در رختخواب افتاده بود.
دكتر شروع كرد به معاينه و توانست با آمپول و قرص تب او را پايين بياورد و نجاتش دهد. او تمام طول شب را بر بالين زن ماند؛ تا صبح كه علائم بهبود در او ديده شد.
زن به سختي چشمانش را باز كرد و از دكتر به خاطر كاري كه كرده بود تشكر كرد.
دكتر به او گفت: «بايد از دخترت تشكر كني. اگر او نبود حتما مي مردي!»
مادر با تعجب گفت: «ولي دكتر، دختر من سه سال است كه از دنيا رفته!» و به عكس بالاي تختش اشاره كرد.
پاهاي دكتر از ديدن عكس روي ديوار سست شد.
اين همان دختر بود!!
فرشته اي كوچك و زيبا!!

۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

شباهت اعدام و اموکسی سیلین

بنا بر آمار رسمی ماه گذشته کانون مدافعان حقوق بشر از ابتدای سال گذشته بطور متوسط در ایران هر ۸ ساعت یک نفر   ا عدام  شده است. اگر چه این عدد ممکن است برای خیلی از ما فقط یک عدد ساده باشد یا برای برخی هم عدد تلخی بنظر برسد اما اینجانب را یاد دستور مصرف آموکسی سیلین میاندازد که هم کار های محترم تجویز و نسخه پیچان گرامی طبق دستور با خط خوش پشت ورق سبز و نقره ای مینوشتند : هر ۸ ساعت یک بار.
کمی که بیشتر دقت بفرمایید متوجه شباهت های دیگری هم میشوید. فی المثل آموکسی سیلین را معمولا وقتی تجویز میکنند که بیمار عفونت و  تب داشته باشد. از این رو بنظر می رسد که بیمار همچین حال خوشی ندارد که  طبیب اینجور تند تند آموکسی بسته با نافش . منتها چیزی که طبیب محترم فراموش کرده این است که  اگرچه  آموکسی نسخه ی کلاسیک  برای تب و لرز محسوب میشود اما زیاد که مصرف کنی میکروب ها نسبت بهش مقاوم میشوند. از طرفی آموکسی به مزاج خیلی ها نمی سازد و مخصوصن اگر روی شکم پر  مصرف شود گلاب به روتون منجر به اسهال میشود که متاسفانه  کلیه مسولین بلند پایه  مملکتی را درگیر کرده است.
 با توجه به جمیع جهت ذکر شده  فکر نمی کنم  آموکسی هم برای این بیمار نگون بخت افاقه کند. لا اقل هر ۸ ساعت یک بارش دیگه رو هیچ کس اثر ندارد، چاره آن است که  آموکسی رو انفوزیون وریدی کنن تو رگ ملت  طوری که غلظت  ثابتی از دارو همیشه توی خون باشد .در همین راستا پیشنهاد  می شود  رژیم جمهوری اسلامی رژیم دارویی هر ۸ ساعت رو کنار بزارد و بجاش از فردا افرادی که از در خونه بیرون میان رو یکی در میان ا عدام  کند.
 این کار چندین خاصیت دارد : به همه یاد آوری میکند که دم غنیمت است چون فردا ممکن است ا عدام شوند پس بهتر است بیشتر قدر زندگی رو بدانند ،  در مصرف بنزین و برق و آب صرفه جویی میشود و یارانه  بیشتری به بازماندگان خواهد رسید  وخلاصه  مزایای بیشمار دارد.. جهت تسریع  در این امر خیر دادگاه و قوه غذایی قضایی و این سوسول بازی ها  هم لازم نیست. راستی ، برای  آموکسی سیلین هم دیگه این روز ها  نسخه لازم نیست!

هواپیمای اختصاصی مقام معظم رهبری

آقا از یکی از سفرهایشان ، مشهدی، جایی، به تهران باز می گردند و احمدی نژاد هم برای جلوگیری از اتلاف بیت المال، هواپیما خود را کنسل کرده و همراه ایشان است.
کابین هواپیما از صندلی خالی است و تنها دو صندلی فرست کلاس در گوشه ای از آن قرار دارد.
کف با بهترین کفپوش ایتالیایی پوشیده شده و دیوارها چوبکاری ومنبت کاری شده است.
آقا روی صندلی نشسته و یک منقل نقلی از عاج فیل هدیه رهبران چین جلوی ایشان است. دود غلیظی فضا را در برگرفته.
در گوشه دیگر کابین یک زیلو نخ نما شده، یک فلاسک گلدار رنگ و رو رفته قرار دارد که روی هر دو برچسب بزرگ زرد رنگ شماره اموال ریاست جمهوری خورده است.
محمود روی زیلو دراز کشیده و کت خود را مچاله کرده زیر سرش گذاشته است و سرگرم موبایلش است.
آقا(با صدای بلند) : حاجی...حاجی
حاجی که دفتردار آقاست وارد می شود: آقا..قربونتون بشم...چه دودی راه انداختین...قرار بود که کوتاه و کم باشه...(داد می زند) سید بگو کاپیتان تهویه رو بزنه
آقا: بگو نگه دارن میخوام نماز بخونم
حاجی: جان؟؟ آقا فداتون بشم. نمیشه که..(داد می زند) سید چایی نبات بیار... (در حال جمع کردن بساط آقا) آقا جانم قرار بود فراز سخنان نمازجمعه رو بنویسین .
صدای محمود که با موبایل صحبت می کند: هوگو الان که پیامکت اومد داشتم بهت فکر می کرد. جون هوگو اگه دروغ بگم. مگه ما با هم این حرفها رو داریم؟ چقدر؟ سه میلیون؟ بین میگم بچه ها پنج تا بیارن برات که مطمئن باشم کم نداری. چاکرتم..آقایی به مولا
آقا ناگهان به چالاکی به سوی در خروج اضطراری می جهد و با همان یک دست اهرم اول را می کشد.
حاجی سراسیمه به سوی ایشان می رود و علی رغم لگد مبارک آقا میان تخمهایش مانع از کشیدن اهرم دوم میشود. نای فریاد کشیدن و کمک خواستن ندارد و عاجزانه به محمود نگاه می کند.
محمود: هوگو یه لحظه گوشی...(خطاب به نگاه سید) دارم با ونزوئلا حرف می زنم. امر مهم در اداره جهان هست . با پول بیت المال هم زنگ زدم نمیتونم قطعش کنم.
آقا از این کشمکش خسته می شود و دستگیره را رها می کند. عرق از سر و رویش می ریزد. حاجی به آرامی آقا را به صندلی هدایت می کند.
حاجی کمی نفسش جا آمده است: آقا....قربونتون بشم....این چه کار خطرناکیه کردین؟
آقا (نفس زنان): ما قبلا برای خواندن نماز از قطار بیرون پریده ایم.
حاجی (نفس زنان): به خدا اگر من اون موقع بودم نمیگذاشتم تو قطار مصرف کنین آقای من.
هواپیما در حال فرود آمدن است و علامت بستن کمربند روشن می شود.
حاجی: من میرم قلم کاغذ بیارم که سخنان جمعه رو بفرمایین من یادداشت کنم
حاجی از جلوی محمود رد می شود: آقای رئیس جمهور لطفا موبایل رو خاموش کنین. در حال فرود هستیم.
محمود: هوگو یه لحظه گوشی....( محمود موبایل را به دست می گیرد و به سمت حاجی می آید) من با موبایل صحبت نمی کنم!!
حاجی: بله؟؟ (چند ثانیه به چشمهای هم نگاه می کنند. صدای هوگو از گوشی به گوش می رسد: الو ممود..ممود)
حاجی (سرش را پایین می اندازد و می رود): لااله الله
محمود: الو اکسکیوزمی هوگو جان...ببین بچه ها پول رو آوردن از اون سی دی ها که گفتی لب ساحل و اینا ...یکی بده بیارن قربون دستت...نه واسه رحیم مشائی میخوام...
 حاجی با قلم کاغذ باز می گردد و کنار آقا می نشیند.
حاجی : آقا قربونتون بگردم اجازه بدین کمربند ایمنیتون رو ببندم برای فرود ارتفاع کم می کنیم
آقا: شما هرچقدر دوست دارید ارتفاع کم کنید. ما که عجالتا خیلی "های" هستیم.

ایران - جهانی در یک مرز

ایا میدانید همین الان که شما دارید این نوشته را میخوانید مردم خرمشهر به اب اشامیدنی سالم دسترسی ندارند؟ 
خرمشهری که یکی از دروازه های اصلی تجارت در رژیم گذشته و شهری بسیار اباد بود؟
ایا میدانید در کرمان و لرستان روستاهایی وجود دارد که بخاطر نداشتن راه ارتباطی و هیچگونه امکانات رفاهی ، مردمش هنوز فکر می کنند در ایران شاه حکومت می کند؟
ایا میدانید در تنب بزرگ که اینقدر برسر مالکیتش دعواو سروصداست فقط یک اتاق 12 متری بعنوان مدرسه  برای درس خواندن کودکان وجود دارد؟
ایا میدانید بعد از جنگ هشت ساله یک گروه از ژاپن برای بررسی به استان سیستان و بلوچستان رفتند و درزمانی که رود هیرمند هرساله طغیان میکرد وعده زیادی را بی خانمان میساخت ، این گروه درگزارش خود عنوان کرد که با کنترل اب رودخانه هیرمند و کانالیزه کردن اب و رواج کشاورزی ماشینی این استان در تنها سه سال قادر خواهد بود گندم مورد نیاز تمام ایران را تامین کند.؟ (و ایا میدانید این اتفاق نیفتاد تا افغانستان ارام شد و روی هیرمند در انسوی مرز سد ساخت  واب رودخانه هیرمند درایران خشک شد و مردم چه مشکلاتی را پیدا کردند؟
و ایا میدانید ما هنوز با تمام شعارهای اقایان در زمینه خودکفایی ، بزرگترین وارد کننده گندم در جهانیم؟ )
ایا تاکنون به این فکر کرده اید که چرا اکثر مرز نشینان ما مجبور به قاچاق کالا و مواد هستند ؟
ایا تا بحال فکر کرده اید چرا بیشترین امار طلاق و بیکاری در کشور مربوط به مناطق مرزی در غرب کشور است ؟
ایا تابحال فکر کرده اید چرا بیشترین دختران فراری از مناطق دور افتاده  به تهران میایند ؟
ایا تا بحال به اماربالای  خودسوزی دختران در استان ایلام و کرمانشاه دقت کرده اید؟
 ........
در خانواده ای اهل سفر بزرگ شدم و این عادت تا زمانی که ایران بودم و حتی الان در این سوی دنیا هم با من مانده است .همیشه از وقتی بیاد دارم از خودم می پرسیدم چرا باید اینقدر محرومیت در جای جای کشورمان باشد انهم در حالی که ما براستی بر روی گنج خوابیده ایم ؟
بلا استثنا در تمام استان های ایران سرمایه ای  اعم از نفت (استان های جنوبی و غربی )،  صنعت ( استان هایی مانند اراک .اصفهان . اذربایجان ) ، موقعیت تجاری و ترانزیتی ( استان های حاشیه خلیج فارس و استان های مرزی من جمله ایلام و کرمانشاه)  ، معدن (کرمان .یزد. خراسان  ) جاذبه های طبیعی ( لرستان .استان های شمالی . اردبیل . استان های کویری - ایلام - کردستان ) ، جاذبه های توریستی(فارس .اصفهان )، جاذبه های مذهبی (خراسان . قم )  و ....وجود دارد
.....
دقت کرده اید تمام کشور هایی که نفت دارند دارای حکومت های دیکتاتور هستند؟(البته بجز نروژ) .. ایا این به این دلیل نیست که حکومت برای کسب درامد به مردمش محتاج نیست و پیشرفت یا پسرفت  ملت برایش علی السویه؟ و فقط باید از ازادی و فهمیدن مردم جلوگیری کند؟

.....
من در تاریخ سراغ ندارم تاکنون قسمتی از ایران با خواست مردم از ایران جدا شده باشد وبلکه برعکس همیشه پای یک دولت خارجی بطور مستقیم با جنگ و یا غیر مستقیم درمیان بوده است .
اصلا شما باورتان میشود یکروز کرد یا لر یا ترک و یا بلوچ یا گیلک و.... بخواهد جزء ایران نباشد؟
ماقرنهاست چنان درهم تنیده شدیم که جدا شدنی نیستیم .وقتی همه  ما  دل درگرو ایرانی اباد و ازاد داشته باشیم مطمن باشید کسی دلش نخواهد خواست از این گربه نشسته بر دیوار جدا شود ......

غم مخور


غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد
دارد این یارانه ها استان به استان می رسد

مبلغش هر چند فعلاً قابل برداشت نیست
موسم برداشت حتماً تا زمستان می رسد
...
در حساب بانکی ات عمری اگر پولی نبود
بعد از این یک پول یامفتی فراوان می رسد

چند سالی مایه داران حال می کردند و حال
نوبت حالیدن یارانه داران می رسد

شهر، کلاً شور و حال دیگری بگرفته است
بانگ بوق و سوت و کف از هر خیابان می رسد

آن یکی با ساز، رنگ گلپری جون می زند
این یکی با دنبکش، بابا کرم خوان می رسد

عمه صغرا پشت گوشی قهقهه سر داده است
شوهرش هم با کباب و نان و ریحان می رسد

مش رجب، آن گوشه هی یک‌ریز بشکن می زند
خاله طوبا هم کمر جنبان و رقصان می رسد

تا که بابام این خبر را در جراید خواند گفت:
خب خدا را شکر پول کفش و تنبان می رسد

مادرم هم خنده‌ی جانانه ای فرمود و گفت:
پول شال و عینک و یک جفت دندان می رسد

بی بی از آن سو کمی تا قسمتی فریاد زد:
خرج استخر و سونام، ای جانمی جان می رسد

خان عمو با کیسه و زنبیل و ساکش رفته بانک
تا بگیرد آنچه را فعلاً به ایشان می رسد

اصغری در پای منقل، بود سرگرم حساب
تا ببیند پول چندین لول، الآن می رسد

خاله آزیتا که یادش رفته فرمی پر کند
طفکی از دور با چشمان گریان می رسد

۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

قلاقیران(ایلام)



من گــــــــــــــل خودروی کوهستانیم
اهل  ایــــــــــــــــل بی سر و سامانیم
ساقه ام در خاک این غربت سراست
بـــــــــــــــــا بلوط پیر اینجا آشناست
مثل دل های بزرگ اهل ایل
مردمان خسته ابـــــن سبیل
من هم از این سنگلاخ ساده ام
اهل این ایـــــل غریب افتاده ام
اهــــــل ییلاق و رحیل کوچ ها
آشنا بـــــــــــــا ردپای قوچ ها
آه از ایــــلاتی و  آوارگی
زخمی تیغ "ابو قدارگی"
زخم تلخ تسمه بـــــر جان داشتن
درد را در گُـــــــرده پنهان داشتن
تــــــــــــــن زهُرم سوزناک آفتاب
مثل رود "سیمره" در پیچ و تاب
داشتن در سینه صــدها بیشه شیر
مثل"مانشت" از ابهت سر به زیر
اشک مــــا جاری ز فرط خشم ها
مثل "کنجاچم" بــــه کنج چشم ها
ای ز جــــــام غم بلانوشان سلام!
بچه های "تپه خرگوشان" سلام!
ای" قلاقیران " خــــروش نایتان
"هفت چشمه"گریهء شب هایتان
از زمانی کـــــــــــــه تکلم کرده ایم
ریشه مان را در زمین گم کرده ایم
مانده ایم اینجا در اوج بـــــی کسی
گله های مـــــــــــــــــرتع دلواپسی
کو شبان ایـــــــن دل  افروخته
داغ ما صد نی لبک را سوخته
مادرم می گفت : بـــــــــا سوزی غریب
روز و شب در گوش این غربت نصیب
"کم ده باخ و به ر گه ئی شه هریله بیش
له یوه آوه تک تکه مـــــــــشکی به نیش
بـــــــــــی پناهی  ری یشه گه آیه م که نه
داخه ده یری په شته ما نه شت  اشکنه"
اینک ای گل های  خارستان  و دود
لاله های رُسته بـــر "چشمه کبود"
اینک ای مظلوم بی سرو سامان ایل
ای زن پیوسته در حـــــــــــال رحیل
ای پلنگ آیین چشم آهـــــــو سلام !
لاله دامان "دالاهو" ســـــــــــــــلام!
ای ستون این دل ویران شده
سر بر آورده ، قلاقیران شده
دست پیش آرید تا با هم شویم
بـــــا تمام کوه ها محرم شویم
بس که ما را شهر عادت می دهد
خانه هامان بـــوی غربت می دهد

(( نوشته های داخل پرانتز محله های شهر ایلام هستند))
ترجمه شعر کوردی :
کـــم از باغ و زیبائی شهرهای دیگر بگو
دمی در کنار آب (تک تکه مشکی) بشین
بـــــــــــــی پناهی ریشه آدم را از بین میبرد
داغ بی پناهی کمر کوه (مانشت) را میشکند