نویسنده ؟
پيرزني را ستمي در گرفت دست زد عمامه ي اکبرگرفت
پيرزني را ستمي در گرفت دست زد عمامه ي اکبرگرفت
گفت : بده تا بنهم بر سرم تا که تصور بکنند :اکبرم
بلکه ازين راه بجائي رسم مثل شماها به نوائي رسم
ما و شما فرق نداريم هيچ غير همين پارچه ی پيچ پيچ
مثل تو ما نيزدراين سرزمين خانه بدوشيم و اجاره نشين
خانه ما نيست ولي کاخ وقصر خيل طلبکار درآن صبح وعصر
هر نفري آمده با توپ پر فحش دهد بر پدر نسيه خور
اين طلبد پول پنير و کره آن طلبد وجه شويد و تره
آن دگري مي طلبد پول نان فحش کشيده بزمين و زمان
چون پسرانت پسرانم رشيد هرسه درانديشه ي شغل جديد
آن وسطي رفته به جنگ عراق پاي وي از دشمن بعثي چلاق
آمده با عزت و جوش و خروش گشته گداي سر ميدان شوش
گر که ز«بنياد» کنندش کمک ميروداين هفته سه راه ونک
آن پسر کوچک من مصطفا شکر خدا هست خودش خودکفا
رفته کلينيک ته لاله زار کليه خودداده به سيصدهزار
من شده ام حال ، پرستاراو کم شده یک مرتبه ادرار او
دکتره گفت : آب بنوشد زياد تا که دوباره سرشاشش بياد
آن پسر ارشد من مرتضا شکر خدا هست ز کارش رضا
بادوگرم جنس که شد دستگير بودفقط يک دوسه روزي اسير
بعد به همکاری شان شاد شد قول کمک داده و آزاد شد
باهروئین رفته به بازارشان گشته فروشنده ی سیارشان
پس :پسرانم همه با افتخار مثل پسرهاي تو مشغول کار
**********************
دختر من در پي شلوار جين رفت به يونايتدِشيخان نشين
دیدکه جین کرده به پافائزه خواست برایش بخرم جایزه
بودجه اش حیف که تأمين نشد خطبه تو،نطق توهم جين نشد
رفت دوبي دخترِ کم سن و سال تا بخرد جين وکمربند وشال
شیخ عرب داده به اوقول جین بادوسه تا قول دگر همچنین
یک2سه ماهیست که رفته جنوب گیر نیاورده ولی جنس خوب
شوهر من آدم دل پاک بود قهوه چي شعبه ي ساواک بود
بود بدون نظري آن ميان شاهد رفتامد روحانيان
ضمن پذيرائي باچاي و کيک باهمه شان داشت سلام وعليک
داشت بياداز همه شان نامها نام بسي حجت الاسلام ها
گفت اگر شاه شود سرنگون زود ز ساواک بيايم برون
نزد رفيقان خودم ميروم قهوه چي حوزه قم ميشوم
ليک دو سه ماه پس از انقلاب نيمه شبي جلب شدازرختخواب
خورد به او باهمه ي دلخوشي مهر شکنجه گري ، آدمکشي
من به بزرگان متوسل شدم آب شدم خاک شدم گل شدم
لیک نکردند نگاهي به من تا به چکارآمده اين پيرزن
حالتشان حالت انکار بود قصه ی انگار نه انگار بود
صبح من اينگونه اگرشام شد صبح دگر شوهرم اعدام شد
گیر رفیقان خودافتاد و رفت عمر خودش رابه شمادادورفت
حال تو ای اکبر صاحب خرد رحم بکن برمن واین حال بد
هیچ نخواهد ز تو این پیرزن لیک بکن فکر به مام وطن
اين همه ظلمي که به ملت شده ملت اگر دمخور و ذلت شده
آن همه بيدادگري بهر دين آنهمه اعدام که شد دراوين
خودکشي کارگر و کارمند بابت درماندگي ازچون وچند
کليه فروشي جوانان ما اينکه شده شهرنو ايران ما
حذف نويسنده "بد"نيمه شب کارد به آن دکتر"بد"درمطب
********************
قتل برومند و سپس بختیار کشتن مردان حقیقت شعار
تير خلاصي به حقيقت زدن نام سعيدي مثلاً خط زدن
در ميکونوس کشتن مردان کُرد پای شما اینهمه باید شمرد
اين همه زير سر سرکار بود نقطه ي تو مرکز پرگار بود
سيّدعلي نيز که والي شده با نظر حضرت عالي شده
باز همی تیز کنی تیغ او کم نکنی هیچ ز تبلیغ او
نیست ولی ملت صاحب نظر از بده بستان شما بی خبر
الغرض اي اکبر عاليجناب غصه نخور گر نشدي انتخاب
گرچه درین دوره یکی بدسگال آمده و بر تو زده ضد حال
باز علمدار و سخنگو توئي چون پرزيدنت تراز او توئي
چونکه بهرحال تو پرمايه اي صاحب صد آستر و لايه اي
اي پرزيدنت همه فصل ها فرع تو باشد همه ي اصلها
اِند سخن ، ختم کلامي شما مصلحت انديش نظامي شما
حجت الاسلام پر آوازه اي آنور محدوده و اندازه اي
هست در عمامه ي تو رازها شعبده ها دارد و اعجازها
من که به عمامه ي تو ميپرم آب گذشته است دگر از سرم
ترس ندارم ز پليس شما وز قلم مدح نويس شما
هر قلمي رام تو شد خوب شد هر که نشدرام تو،مغضوب شد
*******************
آه ببخشيد اگر شد زياد حرف من پيرزن بي سواد
چونکه سر درد دلم باز شد دانه ای از خرمنی ابرازشد
حال به تو پس دهم عمامه را باز ادامه بده برنامه را
لوله ي نفت آنطرفي باز کن شعبده را اینوری آغاز کن
شاد ز عمامه و از دلق باش منتظر محکمه ی خلق باش
******************
