۱۳۹۰ مرداد ۶, پنجشنبه

حسنک کجائی؟ تصمیم کبری - کوکب خانم و......کجائید؟

گاو ماما میکرد
گوسفند بع بع میکرد!
سگ واق واق میکرد
و همه با هم فریاد میزدند : حسنک کجایی

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود .
حسنک مدت زیادی است به خانه نمی آید
او به شهر رفته است و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن میکند
او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات
جلوی آینه به موهای خود ژل میزند
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست
چون او به موهای خود گلت میزند

او از برکات نظام ولائی تازگیها ماری جوانا میکشد
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد
کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است
کبری تصمیم گرفته حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند
چون او با پتروس چت میکرد
پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت میکرد .
پتروس دید که سد سوراخ شده
اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود
او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند .
پتروس در حال چت کردن دستگیر  شد و او را به جرم ارتباط نامشروع اعدام کردند
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود
اما سزبازان گمنام کاری کردند که کوه روی ریل ریزش کند
ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت
ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست لباسش را درآورد.
ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت
قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد.
کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت
خانه مثل همیشه سوت و کور بود .


الان چند سالی است کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد
او حتی مهمان خوانده هم ندارد
او حوصله مهمان ندارد .
او پول ندارد تا شکم مهمانها را سیر کند.
مدتی است که از یارانه ها هم خبری نیست !!!!
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید
چوپان دروغگو به او گوشت خر ((چینی))  فروخت
اما او از چوپان دروغگو گِله ندارد
چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد .

۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

از آن بسیج تا این بسیج - فرق در چیست؟


سوال : بجای نقططه چین یکی از عبارات زیر را بگذارید

1- بسیج لشکر ...............است 
الف : مخلص خدا      ب: مخلص جنایتکاران تاریخ 

+++++++++++++++++++++++++

دوران اصلاحات بود، همه سرشان گرم آزادی های نصفه نیمه ی دولت آقای خاتمی بود.
بحث داغ بر سر این بود که آیا قوزک پای خانمها دیده شود یا نه.
همان روزها خانم ((الف پور)) که زنی محجبه و مسلمان بود و زیاد به مسجد می رفت حرفی زد که ما  درک نکردیم.
خوب حق هم داشتیم، حواسمان پرت شلوار برمودا و روپوشهای تنگ و چاکداردختران بود.  
خانم ((الف پور)) هفته ای چند بار با وحشت می گفت که توی مساجد محلشان حرکات مشکوکی انجام  می شود و جوانهای بین 12 تا 17 ساله  تا آخرهای شب سینه می زنند و هفت شب هفته  عزاداری می کنند و تعلیمات خاصی می بینند.
او می گفت که از دیدن چشمهای آنها وحشت می کند و در نگاه این جوانان نوعی سبعیت و مسخ شدگی هست که پشت آدم را می لرزاند.
او باور داشت که این نیروها برای منظور خاصی در حال شستشوی مغزی داده شدن هستند ولی نمی دانست چرا، ما هم هیچ کدام حرفهایش را جدی نگرفتیم.
سالها بعد بود که  باتوم را در دست آن بچه ها  دیدیم که با بی رحمی بر تن مردم فرو آمد .
بچه هایی که اول نخواستیم باور کنیم ایرانی هستند و فکر کردیم از لبنان و عربستان وارد شده اند از بس که با ما بیگانه بودند و در چشمهایشان  آن قدر نفرت بود که  نمی فهمیدیم چرا.
آن وقت  از خود پرسیدیم که آخر این ها از کجا سبز شدند ؛ آن وقت یاد خانم ((الف پور)) افتادم و دل شوره ای که در نگاهش بود رادرک کردم.
ما آنها را بسیجی خواندیم و مزدور نامیدیم، ما آنها را ساندیس خور خطاب کردیم.
آنها  همه جا بودند. در خیابانها ، در فضاهای مجازی. شناختنشان کار دشواری  نبود، ته چشم های همه شان موجی از نفرت کور و بی سوادی موج می زد.
ما آنها را شناختیم و از خود پرسیدیم که بر سر آن بسیجی هایی که ما می شناختیم چه آمد؟
ما مقاله ها نوشتیم و داد سخن دادیم که این بسیج آن بسیج نیست.
که بسیجی ها بهترین و پاک ترین فرزندان این سرزمین بودند که در زمان جنگ جانشان را در کف دست گرفتند تا دشمن رااز مرزهای سرزمین ما دور کنند.
آن بسیجی های نازنین و دوست داشتنی حال تبدیل به ماشین سرکوب شده بودند و نام بسیج دلهره و نفرت می پراکند.
ما  متحیر بودیم و از خود می پرسیدیم چگونه آن بسیجی ها به این بسیجی ها تبدیل شدند.
اما پاسخ شاید ساده تر از این حرفها بود.
این بسیجی ها دقیقا همان ها بودند.
اینها ادامه ی منطقی همان نسل از بسیجیهایی که در جبهه های حق علیه باطل روی مین می رفتند . تنها چیزی که عوض شده بود این بود که جای باطل این بار عوض شده بود.
این بار" ما "باطل بودیم و از بین بردن مان  وظیفه دینی آنها بود.  
اگر دیروز آن بچه های معصوم را با وعده ی شربت شهادت و صدای آهنگران فریقتند و برای جنگی بی معنی گوشت گلوله توپ کردند امروز در مساجد و پای وعظ  مغزهایشان را می شویند و باتوم به دستشان می دهند که چشم فتنه را کور کنند.
برای بسیجی فرقی نمی کند که کجا و به کدام سمت حمله کند.  
در جبهه الله اکبر گفتنش همان قدر از روی نا آگاهی  است که مبارزه اش با بد حجابی ، که شعار دادنش در هر جا که قرار باشد علمش کنند.
اگر آن روز نیروی جهالت و حماقتش صرف دشمن خارجی می شد این چیزی از حماقت و جهالتش کم نمی کند.
کار ان روزش همانقدر بی ارزش است که کار امروزش ، همان گونه که هر حرکتی که از روی آگاهی و شعور نباشد بی ارزش است.
 بسیج نماد  جهل مطلقی است که در دست سردمدارانی فاسد برای جنایت و مرگ آموزش می بیند.
سگ هاری است که  قلاده اش را باز کنی حمله می کند.
تمام حکومت های توالیتر بسیج داشته اند. هیتلر هم در سالهای آخر جنگ بچه های 14 ساله را جلوی گلوله فرستاد.

بسیج لشکر مخلص تمام جنایتکاران تاریخ است