۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

‫به نام آفریدگار شعر
با درودی ویژه به همه ی دوستان عزیز.- این شعر را  از فریدون مشیری در وبلاگ قرار دادم که یکی از شعرهای مورد علاقه من است. با تشکر از دوست عزیزم آمیرزا  قلمدون

سروده کوچه :
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو به من گفتی :
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ،‌ که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم :
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"
باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!‬

۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه

خودم اصلی

ميدوني چيه؟
خودم نبودم!
يعني خودم بودما!
ولي اون خودمي که بايد مي بودم نبودم!
دلم واسه خودم اصلي تنگيد!
واسه همينم همیشه تو اطاقم تنها میشینم ودر را بروی خودم میبندم!
ديگه نميخوام دلم واسه خودم اصليم تنگ بشه!
ميخوام هميشه خود خودم باشم !
همینکه هستم

انواع ازدواج

راستش دیدم مجلس خیلی وقت است دارد با دو واژه «ازدواج مجدد» و «ازدواج موقت» بازی ...می کند و توی سر خودش می زند تا بگوید من به فکر حمایت از خانواده هستم. کسی هم نمی گوید این چه جور حمایتی است که فقط دو جور ازدواج خشک و خالی را در برمی گیرد، تازه همان دو تا را هم مدت هاست زورش نمی رسد تصویب کند
اما بنده حقیر فقیر سراپا تقصیر تعداد کمی از انواع ازدواج را پیشنهاد میکنم که دیگه اینقدر تو سر هم نزنید .
انواع ازدواج های پیشنهادی:
ازدواج مسلم: ازدواج اول که حق مسلم هر مردی است.*
ازدواح مفرح: مردی که از یکنواختی زندگی با همسر اولش خسته شده است، برای تفریح زن دیگری بگیرد.
* ازدواج موجه: چرا مردی که زن اولش بچه دار نمی شود یا بیماری دارد، به بهانه های واهی مثل مردانگی و انسانیت و تن دادن به قسمت و صبر در امتحان الهی، به پای او بماند؟ موجه است که در این هنگام هرچه زودتر برای ازدواج بعدی اش اقدام کند.
* ازدواج متمم: مرد ببیند چه صفات زنانه ای را دوست داشته که زن اولش ندارد. بعد زنی بگیرد که آن صفت ها را داشته باشد.*
ازدواج مثلث: مرد تقوی پیشه کرده و به سه زن قناعت نماید.*
ازدواج مربع: مرد تمام چهار زنی را که شرع به او اجازه می دهد بگیرد.*
ازدواج ملون: مرد چهار زن بگیرد: سفید پوست، سرخ پوست، سیاه پوست و زرد پوست.*
ازدواج منظم: مرد هر شش ماه یک بار زن بگیرد.*
ازدواج میسر: مرد هر زنی را که برایش میسر است بگیرد.*
ازدواج مشبک: مرد یک شبکه هرمی ازدواج راه بیندازد ( مثل گلد کوئیست ).
به این معنی که هر زنی گرفت، آن زن، چهار زن دیگر را هم به او معرفی کند و او همه آنها را بگیرد

۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

یا حضرت عباس

اول
چند وقت پیش  رسانه ها گفتند و نوشتند اداره اماکن ورود بانوان را به سینماهایی که فوتبال را بصورت مستقیم پخش می کنند ممنوع کرده . البته بعدا مسوول اداره ارشاد گفت : نه... ..اداره اماکن حق نداره چیزی رو در سینما که از زیرمجموعه های وزارت ارشاد است ممنوع کند .بلکه ما باید  ورود خانم ها را به سینما ممنوع  کنیم و...

خلاصه این دعوا بر سرلحاف ملا هنوز ادامه دارد و بحمدالله که تیم ما هم امروز حذف شد تا ارکان شریعت بخطر نیفتد و مسلما این صحبت ها هم تا بازی های بعدی تمام میشود اما انچه من نمی فهمم همین حضور بانوان در سینما است .حالا چه برای دیدن فوتبال و چه برای فیلم دیدن
اصلا چه معنی دارد شما به یک خانم  اجازه بدهی برود در یک جای تاریک که تازه دربسته هم هست ..مرد نامحرم هم هست وهیجان هم دارد ..و از همه بدتر کنار صندلی هایش هم یک چراغی مثل چراغ خواب دارد .....ورود پیدا کند؟
خب یکدفعه بگو شهر نو ..چرا میگویی سینما؟  واقعا غیرت از این سرزمین رفته ..... یک زن برود یک جای تاریک تا پاهای پشمالوی یک مرد اجنبی را دید بزند که چه؟  خب اگر این زن با دیدن ان سیمین ساق ذهنش منحرف شد فردا چه کسی جوابگو است ؟  اصلا مگر شما نمی بینید چقدر بی ناموسی در این خارجه وجود دارد؟ خب همه بخاطر همین است که انجا زنها میروند  فوتبال میبینند ..چشمشان به ان پاهای نامحرم می افتد ..بعد یکجوری میشوند ...بعد هم خب معلوم است دیگر
اصلا بنظر شما  عاقلانه است که یک زن بجای رخت شستن و جارو کردن و غذا درست کردن و بچه درست کردن و...   ول کند و پا بشود هلک و  هلک برود سینما  برای انجام فریضه بی ناموسی
نه خودمانیم عاقلانه است؟

دوم
یک چند تا مطلب هم بود که ما در رسانه ها خواندیم اما راستش  هرچی به این مخ نازنین فشار اوردیم نفهمیدیم (ظاهرا قدیمی ها درست می گفتند زن و عقل در یکجا جمع نمی شود ) حالا  شما بخوانید بلکه فهمیدید و مارا هم اگاه کردید
اول اینکه *رییس  دیوان محاسبات کشور * ..( دقت کنید اسمال اقا بقال نه ها؟ رییس دیوان محاسبات ؟؟) گفته ......*از میزان درامد ها و هزینه های مملکت اطلاعات دقیقی وجود ندارد *
بعد هم وزیر راه که رفته بود مجلس برای اینکه توضیح دهد چرا هواپیماهای ما عین موشک حسن موسی هی میخوره زمین و *یک کمی * تلفات میده.... گفت *علت سقوط هواپیما در ارومیه به این علت بود که یکی از مسافران موبایلش را خاموش نکرده بود و پارازیت حاصله باعث سقوط هواپیما شد *
 سوم هم اینکه 15 نفر از نمایندگان مجلس که تصمیم دارند وزیر کشاورزی را استیضاح کنند ، تاکید کردند         * که پس از تهییه طرح استیضاح ، قسم حضرت ابوالفضل بخورند تا به هیچ وجه امضای خود را برای استیضاح پس نگیرند و هرکس امضای خود را پس گرفت دستش بشکند *
(یعنی من که این خبر را خواندم رسما تا 24 ساعت کف بالا می اوردم )
بعنوان اخرین خبر هم خانم لیلا اوتادی که قرار بود نقش ندا اقا سلطان را بازی کند و بعد کلی زنجموره کرد که چرا دروغ میگین پای من شکسته و تا سه ماه نمی تونم راه برم و تا همین موال هم که میخوام برم پسرای همسایه رو زحمت میدم  و..... برای فیلم اخراجی های 3 با مسعودخان ده نمکی قرارداد بست و مشغول بازی در این فیلم شد .و  ظاهرا باز دم مسیحایی کار خودشو کرد...

خلاصه که ما نفهمیدیم در ان مملکت چه خبر است و کی به کی است اگر شما فهمیدید بی زحمت یک خبری هم بما بدید بلکه ما هم جاهل از دنیا نریم .....

آرزو


آرزويم اين است
آرزويم اين است ؛ نتراود اشك در چشم تو هرگز ؛
مگر از شوق زياد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛
وبه اندازه ي هر روز تو عاشق باشي
عاشق آنكه تو را مي خواهد . . .
و به لبخند تو از خويش رها مي گردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه ؛
كه دلت مي خواهد

میخوام تنها باشم

مي خوام تنها باشم خيلي تنها...
تو تنهاييم کسي ازم نمي رنجه...
کسي بهم دل نمي بنده...

کسي نميگه که دلت واسه ي کي تنگه...
چون ديگه دنيا واسم تاريک و تنگه

برای خودم

اگر تمام دردهاي دنيا را نردبان کني
دستت به سقف دلتنگي من نمي رسد
گريه ي آخر شب هايم انگار کافي نبوده
اين روز ها
اول صبح ها هم گريه مي کنم
آااي آدم ها ...!ا
اين ها که مي نويسم يعني
...چقدر زياد دلم مي خواهد کسي باشد
بپرسد
!خوبي ... ؟؟؟؟

یاد شهداء !!!!!!!!!!

از قول فرزندان شهداء

همین فیس بوکی که پایش نشسته ام ،همین کتابی که می خوانم ،همین فیلمی که می بینم ،همین زندگی که میکنم همین نسلی که من هستم گواه است که شما آرزوهای خود را به گور خواهید برد. نه متاسفم .کلاس های فوق العاده ی قرآن و تواشیح  نه به من کمک کرد نه به شما.
آه چقدر غمناک نه نمازهای اجباری هر روز مدرسه ، نه مقنعه،  نه شعار هفته ها ی سر صف ، نه سرودهای مذهبی معلم تربیتی، و نه جشن های دهه ی فجر و دلخوش کنک هایش  نه نه هیچکدام ما را نکرد آن چه شما می خواستید.    
"نل" بی پدر و مادر، "کوزت" فلک زده، "آنت" بدخت ، به خوردمان دادید .
شورکودکی مان را با" بی خانمان" و "سیلاس" و "در برابر باد" زهر کردید.
دو کانال تلویزیونی سیاه و سفید و چاشنی این همه تلخی  آژیر اعلام وضعیت قرمز زیرصدای خمپاره و موشک و ترک شیشه زیرزمین خانه پدر بزرگ ، ترس ویدئو فیلم کوچک یواشکی، و غم واندوه تلویزیون وطنی با صدای کویتی پور و آهنگران ، روایت فتح  و برنامه کودکی که" زهره و زهرا " یش چادر به سر جارو می کشیدند و "علی کوچولو"ئی که بابایش رفته بود به جبهه  تا خدایش به همراهش باشد.
سروده ها ی " دیشب خواب بابام رو دیدم  دوباره "و "باز هم مرغ سحر" اگر چه  فهمی ندارید از غم ما  که تمامی ندارد ولی هیچ از امیدمان هم نمی دانید .
شما همیشه پله ها از مردم تان عقب تر هستید. چه میگویم ؟ شما دیگر مردمی ندارید.     
چقدر امروز دور است  از آن زمان که مادرم همیشه با چشمان گریان از آن بنیاد کذایی به خانه می آمد و من چقدر از پدرم بدم میامد.
به خاطر جنگ، به خاطر تنهایی مادرم، به خاطر مدرسه ی شاهد، و به خاطر هزاران دست گل دیگری که شما بر آب دادید.    
آن شب قبل از انتخابات یکی از شما با داعیه دفاع از خون شهدا  و ارزشها من را به جرم فریاد کردن خواسته هایم  فاحشه خواند .
می بینید چه قدر ساده لوحانه است.! شما به ما عناوینی را میدهید که هروقت خود خواستید از ما باز پس بگیرید   پدرم را "شهید" میکنید و پدر دوستم را " اعدامی"   من را "سهمیه دار" می کنید    و دوستم را "ستاره دار"   یکی را "درجه دار" و آن یکی را "طاغوتی".  
چقدر "بی حجاب" و" باحجاب " راه انداختید.
چقدر"ارزشی" و "غیر ارزشی" گفتید،چقدر داد "بی دینی" و "با دینی" سر دادید. 
چقدر تلاش کردید بین، محمد ها ، فاطمه ها ، زهراها و سیاوش ها و گلرخ ها و بابک ها جدایی بیندازید.
و امروز چقدر مضحک است چهره ی هاج و واج تان: وقتی که ما را کنار هم میبینید.   
و از آن مضحک تر این است که خود را هم ردیف پدران ما می خوانید، پدرانی که اگر امروز بودند روبه روی شما می ایستادند.    
من به این ایمان دارم. این را وقتی فهمیدم که آن مرد رو به دوربین گفت : مردم بدانید که من آمده ام تا این روحیه را عوض کنم.
و من برای اولین بار از ته دل به پدرم افتخار کردم.
پدرمن هیچوقت شبیه شما نبود و من این را نفهمیدم تا زمانی که آن مناظره  را دیدم.
پدر من اگر زنده بود نه در سنگر شما و خنجر به دست رو به مردم ، که در سنگر ما در مقابل دشمن مردم ایستاده بود.  
چقدر دل آدم برایتان میسوزد که این همه سال تلاش مستمر و البته مذبوحانه تان منجر شد به امروز که  ما مردم  همه با هم هستیم و شما نامردمان این قدر ناچیز و و حقیرهستید که به زودی تمام می شوید  
صدای شکستن و خداحافظی تان می آید.
دیدار ما به قیامت ، قیامتی که از آن قصه ها ی دروغین ساختید . 
که گنه کار شمایید. 
که دست تان به خون برادر و پدران ما آغشته ودامان تان به اشک خواهران و مادرانمان گرفتار است. 
دیدارمان به روز رستگاری ما مردم
دیدارمان به روز آزادی ایران 

وقتی کسی را دوست داری !!!!!


وقتي کسي رو دوست داري  حاضري جون فداش کنی
 حاضري دنيا رو بدي  فقط يک بار نگاهش کنی
به خاطرش داد بزني به خاطرش دروغ بگی
رو همه چيز خط بکشي حتي رو برگ زندگی
وقتي کسي تو قلبته حاضري دنيا بد باشه
فقط اوني که عشقته عاشقي رو بلد باشه
قيد تموم دنيا رو به خاطر اون ميزنی
خيلي چيزا رو مي شکني تا دل اون رو نشکنی
حاضري که بگذري از دوستاي امروز و قديم
اما صداشو بشنوي شب از ميون دو تا سيم
حاضري قلب تو باشه همیشه پيش اون گرو
فقط خدا نکرده اون يک وقت بهت نگه برو
حاضري هر چي دوست نداشت به خاطرش رها کني
حسابتو حسابي از مردم شهر جدا کني
حاضري هر جا که بري به خاطرش گريه کني
بگي که مهتاجشي و به شونه هاش تکيه کني
وقتي کسي تو قلبته يک چيز قيمتي داري
ديگه به چشمت نمياد اگر که ثروتي داري
حاضري هر چي بشنوي حتي اگر سرزنشه
به خاطر اون کسي که خيلي برات با ارزشه
حاضري هر کي جز اونو ساده فراموش بکني
پشت سرت هر چي ميگن چيزي نگي گوش بکنی
حاضري که بگذري از مقررات و دين و درس
وقتي کسي رو دوست داري معني نميده ديگه ترس

چهارشنبه سوری و خرافات !!!!!!!!!!!!!!

چه رسم قشنگی بود ، چهار شنبه سوری. پیش از آنکه سرزمین مان اشغال شود، پیش از آنکه آداب و رسوممان را به یغما ببرند و هر آنچه مربوط به ایرانی بودنمان بود را از مان بگیرند. مگر ما از زندگی چه می خواستیم جز  خانه ای کوچک در کوچه های خاکی آن شهر خاکستری و بوته ی کوچکی از آتش  که زردی هایمان را به سرخی اش بسپاریم؟ چگونه شد که همه چیز را از ما گرفتند؟ چگونه شد که خندیدن و شادی و آزادی جرم شد؟ چگونه قانون نا نوشته ی  اشغال گران تازی در سرزمین خودمان ، فرهنگ دیرینه مان را نشانه رفت ؟ چگونه شد که برای رسم 2570 ساله ی تاریخمان نیازمند  فتوای  تفاله های نطفه ی حرام عرب ها شدیم؟
چه رسم قشنگی بود، چهار شنبه سوری. پیش از آنکه سرزمین مان اشغال شود.مادرم خانه اش دسته ی گل بود دم عید،مادر بزرگ آجیل شیرین  توی قدح می ریخت، بچه ها در کوچه می خندیدند و کنار بوته ی آتش می رقصیدند. چگونه شد که زنده بودن در آن سرزمین جرم شد؟ چگونه کودکی نسل ما را به قرنطینه فرستادند؟چگونه ما را از ریشه هایمان کندند  و از خاکمان راندند؟ چگونه در این غروب سرد و غریب سر از آن سر دنیا در آوردیم ؟ چگونه ترس و تبعید و تنفر سرنوشت بچه های کوچه های خاک و بارون شد و خون خاطره به دیوار پاشید و آتش در خانه گرفت ؟
چه رسم قشنگی بود ، چهار شنبه سوری. پیش از آنکه سرزمین مان اشغال شود. آتش هم آن روز ها رام و آرام بود. مگر ما از زندگی  چه می خواستیم جز سرزمین خودمان ، تاریخ خودمان ، هویت خودمان؟ چه می خواستیم جز تکه ای نان و ذره  ای خاک  و گرمای آتش که اینگونه بر روی آن نفت ریختند و کمر به سوزاندن این سرزمین بستند؟ حالا مدتی است که کوچه ها بوی انفجار و باروت گرفته. فشفشه های  کودکانه ای که در دست داشتیم تبدیل به نارنجک دستی شده است و پایان بازی های معصومانه  مان  باتوم و گلوله و اعدام است. حالا چندی است این آتش زبانه می کشد و گویا سر خاموشی ندارد.بی گمان روزی جرقه اش دامان اشغال گران ستم گر سیاهی پیشه را خواهد گرفت  و ریشه ی ناپاکشان را برای همیشه خواهد سوخت.بی گمان روزی از این همه سیاهی و تباهی عبور خواهیم کرد و آتشی خواهیم افروخت و همه ی مردم شهر در کنارش دست در دست هم  سرود روشنایی خواهیم خواند.
...وای که چهارشنبه سوری چه رسم قشنگی است

چهارشنبه سوري خرافه است اما خر سواري محمد در آسمان خرافه نيست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما شق القمر خرافه نيست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما وجود مهدي موهوم خرافه نيست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما عدل علي خرافه نيست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما افسانه ي عاشورا خرافه نيست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما قمه زني و پشتك وارو زدن توي گل و لاي درعاشورا خرافه نيست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما علم بيكران محمد خان باقر خرافه نيست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما شجاعت زينب در دربار يزيد خرافه نيست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما بستن پارچه به ضریح امامان خرافه نیست ! 
چهارشنبه سوري خرافه است اما سنگ زدن به شیطان نمادین در موسم حج خرافه نیست !
چهارشنبه سوري خرافه است اما انداختن نامه و پول در چاه جمکران خرافه نیست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما بوسیدن قبر مردگان عرب (امامزاده ها ) خرافه نیست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما سعی بین صفا و مروه خرافه نیست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما تراشیدن سر در روز عید قربان خرافه نیست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما کشتن گوسفند (ریختن خون) در ماه ذیحجه خرافه نیست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما پیاده رفتن تا گور رضا در مشهد خرافه نیست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما سرکردن داخل حجرالاسود (سنگ سیاه) خرافه نیست
چهارشنبه سوري خرافه است اما شفای بیماران را از امامان عرب خواستن خرافه نیست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما بستن بیماران به ضریح امام رضا و امامان دیگر عرب خرافه نیست!
چهارشنبه سوري خرافه است اما .......................................

یادمان باشد!!!!

یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود، خودش سایه ای ندارد.
یادمان باشد که : هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را.
یادمان باشد که : زخم نیست آنچه درد می آورد، عفونت است.
یادمان باشد که : در حرکت همیشه افق های تازه هست.
یادمان باشد که : دست به کاری نزنم که نتوانم آنرا برای دیگران تعریف کنم.
یادمان باشد که : آنها که دوستشان می دارم می توانند دوستم نداشته باشند.
یادمان باشد که : حرف های کهنه از دل کهنه بر می آیند، یادمان باشد که دلی نو بخریم.
یادمان باشد که : لبخندم را توى آیینه جا نگذارم.
یادمان باشد که : آرزوهای انجام نیافته دست زندگی را گرفته اند و او را راه می برند.
یادمان باشد که : لزومی ندارد همانقدر که تو برای من عزیزی، من هم برایت عزیز باشم.
یادمان باشد که : سهم هیچکس را هیچ کجا نگذاشته اند، هر کسی سهم خودش را می آفریند.
یادمان باشد که : آن هنگام که از دست دادن عادت می شود، بدست آوردن هم دیگر آرزو نیست.
یادمان باشد که : پیش ترها چیزهایی برایم مهم بودند که حالا دیگر مهم نیستند.
یادمان باشد که : آنچه امروز برایم مهم است، فردا نخواهد بود.
یادمان باشد که : نیازمند کمک اند آنها که منتظر کمکشان نشسته ایم.
یادمان باشد که : من از این به بعد هستم، نه تا به حال.
یادمان باشد که : هرگر به تمامی ناامید نمی شوی اگر تمام امیدت را به چیزی نبسته باشی.
یادمان باشد که : غیر قابل تحمل وجود ندارد.
یادمان باشد که : گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران خودش را خوشحال نشان بدهد.
یادمان باشد که : خوبی آنچه که ندارم اینست که نگران از دست دادن اش نخواهم بود.
یادمان باشد که : دلخوشی ها هیچکدام ماندگار نیستند.
یادمان باشد که : تا وقتی اوضاع بدتر نشده ! یعنی همه چیز رو به راه است.
یادمان باشد که : در هر یقینی می توان شک کرد و این تکاپوی خرد است.
یادمان باشد که : همیشه چند قدم آخر است که سخت ترین قسمت راه است.
یادمان باشد که : امید، خوشبختانه از دست دادنی نیست.
یادمان باشد که : به جستجوى راه باشم، نه همراه.
یادمان باشد که : هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها.
یادمان باشد که : آرامش جایی فراتر از ما نیست.

یادمان باشد که : من تنها نیستم ما یک جمعیتیم که تنهائیم

دلنوشته پناهندگان ایرانی دراروپا

هیچ کس اشکی برای ما نریخت ،
هر که با ما بود از ما می گریخت ،
چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست ،
گاه بر روی زمین زل می زنم ،
گاه بر حافظ تفاءل می زنم ،
حافظ دیوانه فالم را گرفت ،
یک غزل آمد که حالم را گرفت ،
ما ز یاران چشم یاری داشتیم ، خود غلط بود آنچه می پنداشتیم   
 چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی زقفس پریده باشد
پروبال مابریدندودرقفس گشودند
چه رهاچه بسته مرغی که پرش بریده باشد  
نبینی دردِغربت راکه ماخانه بدوشانیم     
بتوایروزگارنفرین که هرلحظه هراسانیم
سخن ازناکسانِ شرق وغرب آمدبه گوشِ ما         
خدایارحمی برما کن که آزادلیک به زندانیم
‎نگاه تلخِ برمامیکند آن اجنبی هردم                       
که مااز خلق توهستیم، لیکن ازضعیفانیم
به هرجامیرویم جائی برای دل نمی یابیم              
به چشم شرقی و غربی همان خارِمغیلانیم
اگر خشکیده شدخارهاندیدیم جـرئتی درکس         
هزاران گل بهمراه است ،نگوییم ما یتیمانیم

برای آنها بنویس!!!!!!

کسی گفت برای آنهایی بنویس که در جریان بعد از انتخابات در تظاهرات شرکت کردند، آنهایی که بازداشت شدند، آنهایی که باتوم خوردند ، آنهایی که توی کوچه های بن بست  گیر کردند و به خاک و خون کشیده شدند. گفت از آنهایی بنویس که هر بار به  قصد شهادت از خانه خارج شدند ولی شهید نشدند. از ندا و سهراب و اشکان زیاد نوشته اند؛ از آنهایی بنویس که کسی نامشان را هم نشنیده است ، آنهایی که شبها روی پشت بام الله اکبر گفتند، آنهایی که برای ندا آقا سلطان اشک ریختند ، آنها که به خیابان ها ریختند و گاز اشک آور خورند .گفت برای آنهایی بنویس که فرزندان دلیر این آب و خاک بودند ؛ آنهایی که  من و تو و ما بودند. آنهایی که خس و خاشاکشان نامیدند و به خاک و خونشان کشیدند و با وقاحت انکارشان کردند و به آنها خندیدند. برای آنهایی بنویس که امروز ترسیده و خسته و افسرده اند . آنهایی که تنها جرمشان آدمیت و شهامت و امید  بود. آنهایی که یک ملت بودند و هیچ کس از آنها قدردانی نکرد.
باید بگذاری تا زمان بگذرد . همیشه زمانی باید بگذرد تا بفهمی چه قدر روحت خراش برداشته است. پس از آن هم زمانی است برای درد کشیدن؛ بعد از آن برای چاره اندیشیدن؛ بعد از آن برای دوباره برخاستن و جوانه زدن و روییدن. همیشه زمانی هست تا به آسمان رسیدن..
گفتم: بگذار زمان بگذرد

انشاء

موضوع انشا: کشور خارج کجاست؟
امتحان ثلث آخر
نام و نام خانوادگي: سیروان مقدم ( م . ن )
 کلاس: دوم ب
 دبستان: ولايت فقيه
نام معلم: آيت الله جنتي
مملکت خارج جايي است که همه در آن با ناموس همديگر کار دارند  در حالي که در مملکت ما چند نفر با ناموس همه کار دارند
کشور خارج جايي است که رييس جمهورشان بيشتر از يک دست لباس دارد بس که تشريفاتي و مرفه است ! تازه در خارج کراوات هم مي زنند که همه مي دانند يک جور فلش و علامت راهنماي رو به پايين است، خجالت هم نمي کشند بي تربيت هاي بي خانواده - همش اونجا را نشون ميدن
خارجي ها همه غرب زده هستند بي همه چيز ها !! مردم خارج، هميشه مست هستند و دائم به هم مي گويند: يو آر ... !! اما در اينجا ما هميشه در حال احوال پرسي از خانواده ی طرف مقابل هستيم - مثلا سلام به حاج خانوم برسانيد - دختر خانومتون خوبه ـ آبجي خانوم اينجان يا رفتن شمال - خيلي خانومن و باشخصيت - بس که مودب و بافرهنگيم
ما در ايران خيلي  خيلي همه چيز داريم ! نان، مسکن و حتي به روايتي آزادي ! اما فرق اصلي ما در اين است که خودمان مي گوييم اين ها را نداريم از بس کوريم و نمي بينيم، ولي مقاماتمان مي گويند داريد ! و ما از بس که نفهم هستيم، اصرار مي کنيم و مي گوييم پس کو ؟!!! آن وقت آنها مجبور مي شوند گشت درست کنند و به زور به ما حالي کنند که ايناهاش !!!!! در خارج اما اينطوري نيست بس که آنها بي منطق هستند
خارج جاي عقب افتاده اي است که گشت اصلا  ندارد ! آن ها براي لاک زدن جريمه نمي شوند! در خارج هنوز نفهميده اند که رنگ سياه مناسب تابستان است و رنگ سبز اصلا ممنوعه ! خارجي ها بس که دين و اعتقاد ضعيفي دارند، با ديدن موي نامحرم، هيچ چيزيشان نمي شود !! اما ما اگر يک تار مو ببينيم، دچار لرزش مي شويم و يه جورايي هيري ويري ميشيم ! ما در اينجا وقتي مو يا چیزي ديگه از زن ها ببينيم جنب (جنوب) ميشيم بس که محکم است اين اعتقاداتمان - ولي در کشور خارجي ها اصلا نه جنوب ميشن نه شمال، حتي شرق و غرب هم نمي شن
خارجي ها فکر مي کنند ما در جنگ جهاني هستيم چون کوپن داريم و سهميه بندي ! آنها وقتي جنگ جهاني مي کردند همه چيزشان سهميه بندي بود ! ما هميشه در حال جنگ جهاني هستيم ! بس که رئيس جمهورها و رهبرمان منتخب ما هستندآنجا، کشيش ها و پاپ، حوزه ی علميه ندارند بس که بي فرهنگ هستند ! خارجي ها بس که بي دين و کافر هستند، نمي دانند ازدواج از نوع موقت چيست و نمي فهمند که صيغه يعني اصل زندگی
خارجي ها بس که سوسول هستند مي گويند مرد با زن برابر است و هيچ استاد پاک و مطهري نبوده که بهشان بگويد نخير ! هر 4 تا زن مي شود يک مرد !!! ما استاد پاک و مطهرو شير پاک خورده اي داريم که استاد اخلاق است و پسرش هم براي نشان دادن اصل و نسب پدرش، در مجلس به يکي ديگر گفت: فيوز !!! البته او قبل از فيوز يک پ ) هم گذاشت که ما نفهميديم چرا.
آن ها بس که بي فرهنگ هستند !! در کليسا با کفش مي روند و عود روشن مي کنند، در حالي که همه مي دانند لذت حرف زدن با خدا در بوي جوراب مخلوط با گلاب است و دعا زود مستجاب ميشه.
آن ها تمام شعرهاي مذهبي خود را با آهنگ مي خوانند، بس که الاغ اند، در حالي که وقتي آدم با خدا حرف مي زند، اجازه ندارد شاد باشد ! خدا خيلي ترسناک است و هيچ کس جز ايراني ها نمي داند اين را
ما قطب جهان اسلاميم در حالي که خارج در جهان اسلام هيچ چيز نيست ! ما ميدان آزادي داريم ولي خارجي ها فقط مجسمه ی آزادي دارند !!! و هر بچه اي مي داند که اصلا مجسمه يعني هيچ کاره ! پس ما آزادي داريم ولي خارجي ها ندارند، خاک تو سرشون
آن ها خواننده هايي دارند که همش اعتراض مي کنند بس که بي ادب اند، در حالي که خواننده هاي ما مي خوانند همه چي آرومه، بس که هنرمندهاي مودبي هستند
آن ها بس که به بزرگترشان احترام نمي گذارند، هيچ وقت آل پاچينو و جرج کلوني و آنجلينا جولي را نمي فرستند دست بوس اسقف و پاپ تا بلکه عبرت بگيرند و کار بد نکنند در فيلم ها. فيلم هاي ما در ايران هيچ وقت پايان غمگين ندارد بس که ما شاديم، ولي خارجي ها همه افسرده هستند و همه اش در فيلم ها در حال خون ريزي و کارهاي بد بد ! در حالي که همه مي دانند لذت هر فيلمي به عروسي انتهاي آن است
ما در ايران تعداد صندلي هاي دانشگاه هايمان از متقاضي ها بيشتر است، بس که علم داريم ! آن ها بس که سوسول هستند هر 4 سال يک نفر مي شود همه کاره مملکتشان، ولي ما هميشه گفته ايم که حرف مرد يکي است و هيچ کس عوض نمي شود، نمونه اش هم رهبر عزيزمان ولايت مطلق فقيه. حتي اونا امام زمان و چاه جمکران ندارن. تازه، آقا چند وقت پيش رفت قم شد امام زمان تا چشم کشور خارجي ها کور بشه. اسپند دونه دونه اسپند صد و سي دونه، بترکه چشم حسود
ما در ايران خانواده ی خود را خيلي دوست داريم و هر وقت کاره اي شديم، تمام فک و فاميل خود را مي کنيم مدير، و فوري هم وام زياد بدون بهره بهشون ميديم و حتي بعضي وقتا ميگيم اصلا قسط ندين، چون تو کتاب آسماني ما نوشته صله ی رحم بکنيم فاميلا را. ولي تو کتاب اونا اين چيزا نوشته نشده ! اما آن ها چون بنيان خانواده قوي ندارند، اين کارها را بلد نيستند
ما از اين انشاء نتيجه مي گيريم که خارج خيلي جاي بدي است ! خارج جايي است که همه آدم ها در آن ايدز دارند و نماز نمي خوانند



رئیس جمهور !!!!!!!!!!!!!!!!!

وقتي نگاهش مي کنم تنها واژه اي که مي تواند حال مرا توصيف کند افتخار است. افتخار از اينکه چنين فردي نماينده ي ملت ماست وجودم را از لذت به  ارتعاش در مي آورد. مردي  که همه ي زيبايي ها در ظاهر و باطنش  متبلور شده است.
اسطوره ي صداقت و شهامت. مردي که بارها و بارها با سعه ي صدر با صندلي هاي خالي سخن گفت ، مردي که بر گردن کوروش کبير چفيه انداخت، بر گردن خودش شال سبز، بر گردن مردم راي دزديده شده شان را. و  آزادي مطلق را براي مملکت به ارمغان آورد…او را بي گمان  مي توان سلطان انکار دانست.
او وجود بحران ومخالفت ومشکلات  را انکار مي کند،
وجود شکنجه و زندان سياسي را انکار مي کند.
وجود تورم و گراني و بي کاري را انکار مي کند ،
وجود فرار مغزها را انکار مي کند،
 وجود گشت ارشاد را انکار مي کند ،
وجود سنگسار را انکار مي کند،
 وجود هلوکاست را انکار مي کند ،
وجود يازده سپتامبر را انکار مي کند ،
وجود خورشيد را در آسمان انکار مي کند.
او با چنان قدرتي رو به دوربين مي کند وبا آن لبخند زيبا و مليح همه چيز را  از بيخ انکار مي کند که آدمي را به شگفتي مي اندازد.
او بي گمان بزرگترين مرد تاريخ  سياسي ايران است.
او براي اولين بار به جهانيان ثابت کرد که التزام به حقيقت و راستي هيچ  لزومي ندارد .
هرچه خواستيد بگوييد ، بگذاريد بر روي کله ي شنوندگان شاخ سبز شود.
هرچه خواستيد بگوييد، از ممه و لولو ، از زنبيل ،از آمار هردمبيل، از غني سازي در زير زمين ، از خوشحالي مردم ايران زمين.
او را بي گمان بايد پدر تئوري ” گور پدر شعور مردم ” ناميد.
او توي روز روشن توي روي شما نگاه مي کند و هرچه خواست مي گويد.
کدام سياستمداري را مي شناسيد که چنين قدرتي را داشته  باشد؟
محمود احمدي نژاد، سياستمدار بي بديلي است.
مردي  که از دايره ي خرد و استتنتاج و تفکر بشري خارج شده و به هيچ چيز التزام ندارد.
آيا تا به حال از خودتان پرسيده ايد چرا اين مرد بزرگ همواره انگشتي در سوراخ دماغ دارد؟
براي او، حقيقت مثل يک عن دماغ است . او فرزانه اي است که کل حقيقت  را چون عن دماغي از سر انگشت مي پراند.
ايا هرگز از خود پرسيده ايد که چرا زيپ شلوارش هميشه باز است؟
براي اينکه براي او دنيا جايي است که بي دقدقه مي توان به آن شاشيد..
آيا هرگز از خود پرسيده ايد که چرا کاپشن او همواره جر خورده است؟
پاسخ را به فهم خودتان واگذار مي کنيم